مکالمه ی خواهرزاده ی کلاس اولم با مامان همکلاسیش :
منزل آقای شکوری ؟
بله بفرمایید !
شکوری هست ؟
داشتم دفتر خاطرات خواهرمو میخوندم ، تو اوجش بودم که نوشته بود :
تو که الان داری فضولی میکنی و میخونی زور نزن چیز خاصی گیرت نمیاد !
منو میگی هول شدم دفترو بستم فکر کردم منو میبینه از تو دفترش …
مشتری اومده واسه خونه میگه :
بدی خونه اینه که در دستشویی تو حال باز میشه
بابام برگشته میگه : میخوای زیرگذر بزنیم از تو آشپزخونه بیای بیرون ؟
یکی از فامیلامون طلاق گرفته بابام میگه با اینکه زنه مهرشو بخشیده
ولی براش خوب شده جونش آزاد ، خودش خلاص !
من