این روزها پارو را رها کرده ام
و دراز شده ام کف قایقی معلق که به هیچ کجا نمی رود
تمام آرزوی امشب من
ندیدن فرداست
حس آن ته سیگار مچاله
حس آن شاخه شکسته روی زمین
حس بیمار در کما رفته
حس آن بره که گرگ نشسته برایش به کمین
حس تنهایی و رخوت
حس جان دادن تو خلوت
حس مرگ دارم امشب …
می خندم!
دیگر تب هم ندارم داغ هم نیستم
دیگر به یاد تو هم نیستم
سرد شده ام سرد سرد
نمی دانم شاید شاید دق کرده ام
کسی چه می داند
لحظاتی هست که هیچ چیز این زندگی قانعت نمی کند
و فقط و فقط نیاز به اندکی مردن داری
حس رنگ زرد چراغ راهنمایی رانندگی رو دارم
که هیچکی بهش تـــــوجـــــه نمی کنه
دلگیرم از دنیآ و روزگآرش
از بی کسی هآ و سکوت هآ
این منم که اینگونه خسته ام
منی که همیشه خوب بودم و خندآن
منی که خنده هایم مثالی بود به مثال ضرب المثل
نمی توآنی بفهمی و البته عجیب هم نیست برایم
چون تـو ، من نیستی پس لطفا قضآوتم نکن
حس پرنده ای رو دارم
که از قفس آزاد شده اما پرواز از یادش رفته
خدایا خسته ام!
از غریبــه بــودن بیــن ِ این آدم ها
از بی کسی
از ایـــن کـه از جنـس ِ آدم های اطرافــم نیستــم
از اینکه همه تا میفهمــن از خودشــون نیستــم
رفتارشــون باهام عوض میشـه
خدایــا تو بـا مــن باش
برای سفر به گذشته نیازی به ماشین زمان ندارم
منِ خسته با یک نخ سیگار و چند پک عمیق
هر روز به گذشته سفر می کنم !
چگونه است حال من
با غم ها می سازم
با کنایه ها می سوزم
به آدم هایی که مرا شکستند لبخند می زنم
لبخندی تـــلخ
فقط در اعماق زمین اندازه یه قـــــــبر
فقط یک قبر در دور تـــــــــــرین نقطه جــــــهان می خــــــــــــواهم
خــــــسته ام خــــــسته