تو مرا فریاد کن ای هم نفس
این منم آواره ی فریاد تو
این فضا با بوی تو آغشته است
آسمانم پر شده از یاد تو
هر که دیوانه نشد از عشق تو عاقل نیست
آنکه نشناخت تو را معرفتش کامل نیست
از دیار آشنایی پا کشیدن مشکل است
از تو ای آرام جانم دل بریدن مشکل است
این را بدان اگر در قلبی جای گرفتی
و عاطفه ای را به بازی عشق در آوردی
تا ابد در قلبی که دوستت دارد زنده خواهی ماند
همه بغض من تقدیم غرور نازنینت باد
غروری که لذت دریا را به چشمانت حرام کرد
گل بودم در ایام جوانی
جوان بودم نکردم زندگانی
خیالت راحت ، دیگر اشکی نیست
که به بالینت بریزد و احساس را شکوفا کند
تنها بغضیست که فرو رفتنش حسرت در چشمانم می تازد
بر درت می آمدم هر شب مرا وا میزدی
گفتمت نا مهربانی دم ز حاشا میزدی
دیدمت یک شب به دریا خیره بودی تا به سحر
کاش دریای تو بودم دل به دریا میزدی
کنار چشمه ای بودیم در خواب
تو بـا جامی ربـودی ماه از آب
چو نوشیدیم از آن جـام گـــوارا
تو نیلوفر شدی من اشک مهتاب