جدیدترین اس ام اس های عاشقانه

زندگی باور آرزوهای قشنگه من برات آرزوهای قشنگ میکنم تو باور کن!

جدیدترین اس ام اس های عاشقانه

زندگی باور آرزوهای قشنگه من برات آرزوهای قشنگ میکنم تو باور کن!

اشعار عاشقانه خیلی دلم گرفته

شعر عاشقانه



اشعار عاشقانه
خیلی دلم گرفته


خشکیده ایم مثل دو تندیس پیش هم

این روزها که از لج ابلیس پیش هم ...

موهات روی صورتمان دست می کشند

ماییم زیر بارشی از گیس پیش هم

اشک تو روی گونه من می چکد چقدر

زیباست گونه های کمی خیس پیش هم
 
جشن من و تو توی اتاقی که می پرید

عقد دو سیب باکره در دیس پیش هم
 
شب را ببوس تا که بخوابد، وضو بگیر

فرصت کم است... رقص دو قدیس پیش هم
 
پیش همیم پنجره باور نمی کند

بر شیشه های مه زده بنویس پیش هم

نوعی سکون که عقربه درکش نمی کند

خشکیده ایم مثل دو تندیس پیش هم ...

  
 
اشعار عاشقانه
خیلی دلم گرفته


نشسته در دو چشم تو ، نگاه بی قرار من

تو ای ستاره سحر ! بیا بمان کنار من

در این دیار غم فزا که جان به لب رسیده است

تو ای گره گشا بیا! گره گشا ز کار من

همین که گام می زنی ، به خلوت خیال من

سرشک شوق می چکد ز چشم اشکبار من

ز مقدمت خدا کند که ای سوار مشرقی !

در این غروب بی کسی، ز ره رسد بهار من

ز لحظه هبوط من، تو خود گواه بوده ای

رسیده از ولای تو ، شکوه اعتبار من

کنون نگاه مست تو که می برد قرار دل

بیا طبیب درد من! همیشه غمگسار من

و این غزل سروده را ز شائقت قبول کن

که تا مگر به سر رسد، زمان انتظار من


اشعار عاشقانه
خیلی دلم گرفته



سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی
دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی

چشم آسایش که دارد از سپهر تیز رو
ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی

زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت
صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی

در طریق عشقبازی امن آسایش بلاست
ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی

اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست
رهروی باید جهانسوزی نه خامی بی غمی

آدمی در عالم خاکی نمی‌آید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی

گریه حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق
کاندرین طوفان نماید هفت دریا شبنمی


اشعار عاشقانه
خیلی دلم گرفته

 
گفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟
شیرین من، برای غزل شور و حال کو؟

پر می زند دلم به هوای غزل، ولی
گیرم هوای پر زدنم هست، بال کو؟

گیرم به فال نیک بگیرم بهار را
چشم و دلی برای تماشا و فال کو؟

تقویم چارفصل دلم را ورق زدم
آن برگهای سبز سرآغاز سال کو؟

رفتیم و پرسش دل ما بی جواب ماند
حال سؤال و حوصله قیل و قال کو؟
 

اشعار عاشقانه
خیلی دلم گرفته


می خواهمت چنانکه شب خسته خواب را

می جویمت چنانکه لب تشنه آب را

محو توام چنانکه ستاره به چشم صبح

یا شبنم سپیده دمان آفتاب را

بی تابم آنچنان که درختان برای باد

یا کودکان خفته به گهواره خواب را

بایسته ای چنان که  تپیدن برای دل

یا آنچنان که بال پریدن عقاب را

حتی اگر نباشی می آفرینمت

چونان که التهاب بیابان سراب را

ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی

با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را؟!


اشعار عاشقانه
خیلی دلم گرفته


بر زبان جاری نشد شوری که در جان داشتم

ور نه با تو گفتنی های فراوان داشتم

بی تو از ناگفتنی هایی که در دل مانده بود

کوه دردی بودم و سر در گریبان داشتم

روزهای ابری که در هر سوی من گسترده بود

شب به یمن ابرهای تیره باران داشتم

سرد مهری از نگاهت سخت باور می شود

من به چشمان تو چون خورشید ایمان داشتم

دل به دریا زدن قدری جنون میخواست ....... آه

بی خود از فرزانه ای من چشم طوفان داشتم


اشعار عاشقانه
خیلی دلم گرفته

 
رفتنت آغاز ویرانیست حرفش را نزن

انتهای یک پریشانیست حرفش را نزن

گفته بودی چشم بردارم من از چشمان تو

راهمان با اینکه طولانیست حرفش را نزن

دوست داری بشکنی قلب پریشان مرا

دل شکستن کار آسانیست حرفش را نزن

عهد کردی با نگاه خسته ای محرم شوی

گر نگاه خسته ی ما نیست حرفش را نزن

خورده ای سوگند روزی عهد ما را بشکنی

این شکستن نامسلمانیست حرفش را نزن

حرف رفتن می زنی وقتی که محتاج توام

رفتنت آغاز ویرانیست حرفش را نزن
   
 
اشعار عاشقانه
خیلی دلم گرفته
 

دلم را چون اناری کاش یک شب دانه می کردم

تمام هستی ام را نذر آن دردانه می کردم

چه می شد آه ای موسای من، من هم شبان بودم

تمام روز و شب زلف خدا را شانه می کردم

نه از ترس خدا، از ترس این مردم به محرابم

اگر می شد همه محراب را میخانه می کردم

اگر می شد به افسانه شبی رنگ حقیقت زد

حقیقت را اگر می شد شبی افسانه می کردم

چه مستی ها که هر شب در سر شوریده می افتاد

چه بازی ها که هر شب با دل دیوانه می کردم

یقین دارم سرانجام من از این خوبتر می شد

اگر از مرگ هم چون زندگی پروا نمی کردم

سرم را مثل سیبی سرخ صبحی چیده بودم کاش

دلم را چون اناری کاش یک شب دانه می کردم


اشعار عاشقانه
خیلی دلم گرفته

 

شب بود و سوز یک نفس سرد در اتاق
تاریک بود بستر یک مرد در اتاق

سرمی کشید روح خزان پشت پنجره
پیچیده بود عطر گلی زرد در اتاق

بشکسته پر به شیشه تاریک می زدند
پروانه های خسته ی شبگرد در اتاق

روح زنی شکسته و آرام می گریست
بر دستهای خالی آن مرد در اتاق

خون می فشاند بر در و دیوار چشم مرد
تا خویش را به یاد می آورد در اتاق

هنگام صبح، سایه ی آن مرد رفته بود
زن مرده بود و گریه نمی کرد در اتاق


اشعار عاشقانه
خیلی دلم گرفته

 

گر چه این دلبستگی های زمینی خوب نیست

اتفاق است و می افتد ، دل که سنگ و چوب نیست

با چنین شوق تماشای من و زیبایی ات

صبر ممکن هم اگر باشد ، دگر مطلوب نیست

کفر عشق آمیز شیطان ، عبرت آموزم شده است

گر چه در چشم شما جز بنده ای مغضوب نیست

از شب یلدای انکار و مصیبت خسته ام

من مسیحا نیستم ، دل حضرت ایوب نیست

نیست مولانا ، جهان از شمس تبریزی پر است

تشنه جانی کو؟ و گرنه قحطی محبوب نیست

قفل ، قلف و مبتلا را مفتلا گفتن خوش است

گر چه هر عاشق ، که دست افشان شود زرکوب نیست

آسمانی یا زمینی ، کاش عاشق می شدیم

گر چه این دلبستگی های زمینی خوب نیست


اشعار عاشقانه
خیلی دلم گرفته


    سر می کشم در آینه حیرانم از خودم

    بر من چه رفته است که پنهانم از خودم؟

    خود را مرور می کنم و فکر می کنم

    من جز حدیث رنج چه می دانم از خودم

    عمریست هرچه می کشم از خویش می کشم

    باید دوباره روی بگردانم از خودم

    آن رهبرم که گرچه همه رهروم شدند

    بر گشته در هوای تو ایمانم از خودم

    باید دگر به خویش بگویم که عاشقم

    تا کی همیشه چهره بپوشانم از خودم

    از تن به تیغ عشق سرم را جدا نما

    تا چهره ای دوباره برویانم از خودم

    هر روز می روم سر آن کوچه ی قدیم

    آنقدر پر شتاب که که می مانم از خودم

    شاید دگر نبینیم اما برای توست

    این آخرین ترانه که می خوانم از خودم

    امشب چگونه از تو بگویم، چگونه آه...

    چیزی ندارم از تو پشیمانم از خودم

    
اشعار عاشقانه
خیلی دلم گرفته


خبر به دورترین نقطه جهان برسد

نخواست او به من خسته بی گمان برسد

شکنجه بیشتر از این که پیش چشم خودت

کسی که سهم تو بوده به دیگران برسد

چه می کنی اگر او را که خواسته ای یک عمر

به راحتی کسی از راه ناگهان برسد

رها کنی برود از دلت جدا باشد

به آنکه دوست ترش داشته به آن برسد

رها کنی بروند و دو تا پرنده شوند

خبر به دورترین نقطه جهان برسد

گلایه ای نکنی و بغض خویش را بخوری

که هق هق تو مبادا به گوششان برسد

خدا کند که ...! نه نفرین نمی کنم نکند

به آنکه عاشق او بوده ام زیان برسد

خدا کند فقط این عشق از سرم برود

خدا کند که فقط زود آن زمان برسد


اشعار عاشقانه
خیلی دلم گرفته
 
نظرات 1 + ارسال نظر
محمد یکشنبه 27 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 03:06 ب.ظ

خوووووب

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد