امشب تمام گذشته ام را ورق زدم: پر از لحظه های سیاه، لحظه های داغ و پرالتهاب بی قراری، دلتنگی افسرده، خاموشی، سکوت، اشک، سوختن.... چیزی نیافتم. نفرین به بودن وقتی با درد همراه است
بارون بارید تو بارون اشکای چشامو ندید گرمی شونه هاشو ازم گرفت من موندمو یه تب شدید ♫♫♫ من تنهام تو که قهری باهام نمونده تو سینه ات عشقی برام حالا من اسیر فاصله هام بهم زدی عشقتو با من تصمیمت رو گرفتی نا مرد حالا من هنوز چشم برام
گاهی باید احساس نکنی، تا احساست کنند! گاهی باید کسی باشی که نیستی، تا کسی که بودی باشی! گاهی باید چشم ها را بست، تا تو را ببینند! گاهی باید خوابید، تا شاید بیدارت کنند! گاهی باید رفت، تا بودنت احساس شود...