شب که می شود، خداروی قالی دلم راه می رود ذوق می کنم، گریه می کنم اشک من ستاره می شود هر ستاره ای به سمت ماه می رود یک شبی حواس من نبود ریخت روی قالی دلم شیشه ای مرکّب سیاه سال هاست مانده جای آن جای لکه های اشتباه
یک شبی مجنون نمازش را شکست بی وضو در کوچه ی لیلا نشست عشق ان شب مست مستش کرده بود/گفت :یا رب از چه خوارم کرده ای؟ بر صلیب عشق دارم کرده ای؟ /گفت :ای دیوانه لیلایت منم در رگت پنهان و پیدایت منم/ سالها با جور لیلا ساختی/من کنارت بودم و نشناختی؟
اگه یه روز فکر کردین که تنهای تنها شده اید، به این فکر کنید که چه فرصت هایی رو داشته اید و از دست داداده اید و اینکه فردا فرصت های جدید رو از دست ندهید.
لحظه ای دستت را رو رگ گردنت بزار، گذاشتی؟ میبینی چقدر به تو نزدیک است؟ حال فکرش را بکن" ونحن اقرب الیه من حبل الورید" (۱۶- ق) و ما از رگ گردن نزدیکتریم، نزدیکتر... از خودت به خودت! حتی نزدیکتر